دنیا کوچولوی مامان و بابادنیا کوچولوی مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

دنیا شیرینی زندگی ما

اولین تهوع

25 خرداد امروز حالم خیلی بدههههههههههه کوچولوی مامانیییییییی اولین تهوع بارداریمهههههههههه از همه چیز بدم می یاد.همش بالا می یارممممممممم.سر درد دارم و بیحالم و خوابالووووووووووووو اما از جهتی هم خوشحالممممممممم چون خیالم راحته که داری رشد میکنی و منو از حالت باخبرررررررررر میکنی آخه مامانی همیشه نگرانتهههههههههههه قربونت بره مامانی که هنوز نیومده داری شیطونی میکنیییییییییییییییی خیلی دوست دارمممممممممم و بیصبرانه منتظرم تا روی ماهتو ببینم گل مامانیییییییییییییییییییییی ...
29 خرداد 1391

هدیه به بابا جون

شب میلاد حضرت علی (ع) 15 خرداد سالگرد ازدواج من و بابایی بود و همینطور روز پدر مامانی میخواست تا اون موقع صبر کنهههههههههههه تا خبر اومدنت به دل مامانی رو به بابا به عنوان هدیههههههههههه بدهههههههههه اما مامانی خیلی عجولهههههههههههههههه ١٠ خرداد وقتی بابایی از سر کار اومد خونهههههههههه شروع کرد به حال احوال پرسیییییییییییی.مثل همیشههههههه   بعد شام داشتیم با بابایی حرف میزدیم  و میخندیدیم .رفتم چایی آوردم.دیدم  بابایی رفته تو فکر.  مامانی هم یهو به بابایی گفتش بابا جون پیشاپیش روزت مبارککککککککککککک سال دیگه حتما برات کادو میخرمممممممممم  پس زیاد فکر نکن بابایی یهو چشاش ...
29 خرداد 1391

اومدنت تو دلم

٣ خرداد بود که یه جورایی به دلم افتاده بود که اومدی تو دلممممممممممممممم جوجه من نمیدونم چراااااااااا اما همش با خودم میگفتم که مامان شدی.آخه علائم بارداری رو داشتممممم حالم خوب نبود.اکثر روز رو در خواب بودم. 7 خرداد بی بی گذاشتم منفی شد اما ناراحت نشدمممممممم   چند روز صبر کردممممممم ٩خرداد باز بی بی چک گذاشتم +++++++++ شد اما کمرنگ بود   واااااااااااای چقدر لحظه قشنگی بودش.تو شک بودم مامانی به کسی چیزی نگفتممممممممممم تا مطمئن شم. جز خاله زینب که خودش فهمید.  فرداش با خاله رفتم آزمایشگاه تا تست بارداری بدمممممممم ساعت 1 ظهر ساعت 4 جواب حاضر شد.دل تو دلم نبودد...
20 خرداد 1391