آخرین روزهایی که تو دل مامانی هستی
سلام به دختر کوچولوی نازم
مامانی امروز دقیقا 39 هفته و 4 روزه تو دلمی عزیزم.
فک نمیکردم تا این روزای آخر تو دلم بمونی.حسابی غافلگیرمون کردی.آخه دکترم گفته بود خیلی زودتر میای به
دنیا و من کلی آمپول زده بودم .تا یک وقتی خیلی زود به دنیا نیای و اذیت نشی.
خیلی وقته که دردای کاذب زایمانی دارممم .اما از اومدنت خبری نیستش .انتظاره سختیه.اما
شیرینه برامم.
جمعه 6 بهمن بود که با بابا وحید رفتیم بیمارستان برای معاینه آخه دردام زیاد بود.
اما بعد معاینه گفتن هنوز آمادگی زایمان و ندارم. و بهم یک سری توصیه کردن تا آماده زایمان
شم.
و روز چهارشنبه 11بهمن صبح باز برم بیمارستان.همه خوشحال بودن که داری میای
قشنگم.اما من میدونستم که هنوز وقتش
نشده چون دردام باز مثل قبل بود.
خلاصه اینکه دیروز با بابایی رفتیم .اما خانوم دکتر بعد معاینه و دیدن سونوهام گفتش که تا 17
بهمن فرصت دارم و دقیقا واسه همون روز بهم نامه بستری داد.و بهم توصیه کرد که نگران
نباشم و فقط حرکاتتو کنترل کنم.و اگر زودتر از تاریخ موعد علائم زایمانی داشتم برم بیمارستان
منم گفتم دخملیم همیشه در حال شیطونیه حتی این روزای آخر.واقعا هم همینطوری هستی
و نمیذاری نگرانت شم.خدارو شکر.
در آخر اینکه
گل خانومم همرو سر کار گذاشتی کل خانواده منتظرتن.اما هنوز راضی نشدی که از دل مامانی دل بکنی
دیگه باید یواش یواش آماده بشی گلمممممم دنیای من. اینجا همه منتظرتن و دوست دارن.مخصوصا من و بابا
وحید.
کاش که زودتر بیای بی تاب نگاه معصومانتم