دنیا کوچولوی مامان و بابادنیا کوچولوی مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

دنیا شیرینی زندگی ما

غلت زدن و...........

دنیای مامانی دقیقا 4 ماه و 6 روزت بود که غلت زدی.مامانی یکم دیر رسیدمممممم و از مراحلش عکس ندارممممممم اما اینم بگم که اگه روی سطح صاف میذاشتمت سختت بود غلت زدن. 4 ماه و 20 روزت که بود دیگهههههههههه حرفه ای شده بودی و راحت میچرخیدیییییییییی.   4 ماه و 10 روزگی هم وقتی تکیه میدادی به چیزی تنها میشستیییییییی و منم مراقبت بودمممممم   ...
26 مرداد 1392

مامانی باز اومد

دختر گل مامانی معذزت .مدتی فرصت نکردم بیام اینجااااااااااااا نزدیک 2 ماهههههههههههه!!!!!!!!!!!!!!! علتشم اینه که حسابی سرگرم مراقبت از شما بودم و هستم.خیلی شیطون شدی.بیقراریات بیشتر شده.خوابت هم که کمتر از قبل.خوب هم که شیر و غذا نمیخورییییییییییییییی. تو این 2 ماه 3 بار بردمت پیش دکترت به خاطر متوقف شدن روند رشدت.دکتر برات غذای کمکی رو شروع کردش.  یکم رسیدی به منحنی.ما باز تو این 3 هفته اصلا اضافه نکردی.اینو خانمی که برات واکسن زد گفتش. حالا تو مطالب بعدی برات کامل توضیح میدم.این برای توجیه غیبتم بود خوشگلمممممممممممممممم ...
26 مرداد 1392

دنیا و شیطونیاش

دنیا و بازی با شکلات واااااااااااااااااای ریختمشوننننننننننن بیا مامانی شکلات بگیررررررررررررررررررررر این یکیش مال خودمههههههههههه مامان جون دنیا و نون باگت خونه بابا بزرگ و مامان بزرگ دنیا و بطری نوشابه   ...
25 خرداد 1392

دنیا تو باغ آلبالو

گل مامانی 24 خرداد جمعه گذشته رفته بودیم سعیدآباد برای گردش.رفتیم باغ آلبالو البته بابایی هزینشم پرداخت کردش.چون باغ شخصی بود. چندایی چیدیم و عکس هم انداختیمممممممم.خیلی دوست داشتی .به آلبالوهای رو شاخه درخت زل میزدی و با تعجب نگاه میکردی. یه دونه هم خودت چیدیییییییییییی خیلی با بابایی خوشحال شدیم و خندیدیمممممممممممم روز خوبی بود و خوش گذشتش.در ادامه عکسای نازتم میزارمممممممممم عشق مامانی.       مامانی این عکسارو تنهایی انداختم تو بغل خودم بودی. واسه همین زاویش زیاد خوب نشدههههههههههههه جز اولی که بغل بابا وحیدی.   ...
25 خرداد 1392

5 ماهگی دنیا جونم.

دختر گلم سلام شکر خدا واکسن 4 ماهگی رو هم با هم پشت سر گذاشتیم .تا دو روز تب داشتی و یکم بیقراری کردی.اما بعدش خوب شدی. این روزا خیلی شیطونی میکنی .همش دوست داری ذوق کنی و جیغ بکشی و بخندی.من قربون شیطونیات گلم.خونمون با وجودت خیلی باصفا شده.وقتی بازی میکنی و جیغ میکشی .صدا به صدا نمیرسههههههه دیگه.خودتم صداتو دوست داری و میخندی. وقتی بوووووووو میکنم باهام تکرار میکنی و میخندی.حتی با دهنم که صدا در میارم هم تکرار میکنی و خیلی ذوق میکنیییییییییی.منم عاشق این شیطونیاتمممممممم. کم و بیش هم غلت میزنی .اما زیاد دوست نداری بزارمت زمین.وقتی غلت میزنی و میای رو شکمممممممممم یکم بعدش خسته میشی و گریه میکنی عسلکم...
24 خرداد 1392

(آتلیه خانگی مامان لیلا) دست کوچولو پا کوچولو

دختر قشنگم این عکسارو وقتی خواب بودی گرفتم.تو بیداری بس که شیطونی و تکون میخوری نمیشه امیدوارم وقتی که بزرگ شدی با دیدن این عکسها خوشحال بشی.                                                                                       ...
20 خرداد 1392

واکسن 4 ماهگی

سلام عشق مامانی صبح با خاله جون بردمت واکسنتو زدیم. بازم من نرفتم تو اتاق اما زیاد گریه نکردی و زودی آروم شدی و منم شیرت دادم. بعدشم رفتیم ماشین سواری چون خیلی دوست داری.وقتی هم اومدیم خونه کلی بازی کردی با خاله  3 ساعت بعدش که اثز قطره استامینوفن رفته بود زدی زیر گریههههههههه و خیلی بیقراری کردی .وقتی  پاهاتو تکون میدادی جیغ میکشیدی. خیلی ناراحتت می شم گلم انگار به قلب من تیر میزنن وقتی اشکتو می بینم داغون میشممممممممم  باز هم بهت قطره دادم. بعد کلی گریه کردن بغل خاله جون خوابیدی و خاله هم همونطور نگهت داشت تا راحت باشی و بیدار نشی. دستش درد نکنه خیلی هوای مارو داره همیشه کنارمونه و تنها نیست...
19 خرداد 1392

آخرین روزهای 3 ماهگی

دنیا جون مامانی سلام دوباره فرصت پیدا کردم بیام برات بنویسم.البته الان تو خواب نازی و هفت پادشاهو خواب میبینی وگرنه من نمیتونم بیام اینجا. همش دوست داری پیشت بشینم و باهات بازی کنم.اکثر شبا هم خسته ام و خوابم میگیره.   این روزا همش در تلاشی که غلت بزنی دو باری غلت زدی اما سطحش هموار نبود و قبول نیست. رو زمین صاف هم میچرخی اما دستت میمونه زیر تنت و نمیتونی درش بیاری و بعد کلی تلاش خسته میشی و گریت میگیره. وقتی صاف میخوابونمت باز میچرخی.قربون اون پشتکارت عزیزکم. دیگه اینکه پاهاتم میاری بالا و با کمک دستات میخوای بگیریشون. یکمی توش موفق شدی اما کامل تسلط نداری. از رو زمین میتونی اسباب بازیهاتو بر...
15 خرداد 1392